سفر به استان قم
1391/01/09
من برای اولین بار به مسجد جمکران رفتم جایی که به نام امام زمانه وخیلی مقدسه.
مسجد خیلی بزرگی بود ومن کلی بازی کردم وبهم خوش گذشت آخه من که دعا ونماز بلد نیستم .
مامانم همش میگفت پسرم برای همه دعا کن خدا به حرف فرشته ها گوش میکنه ودعاشون مستجاب میشه.منم برای همه دعا کردم امیدوارم مستجاب بشه که مامانم میگه حتما میشه چون تو پاکی پسرم وزلالی مثل چشمه زمزم.
این تاریخچه مسجد جمکرانه
آفتاب تو چشمم بود که اخم کردم باید از عینک استفاده میکردم .هههههههههه
خوب خورشید خانوم مهربون شد واخمم از چهره من رفت.
من وبابا ومامانم
حالا وارد مسجد میشیم که نه تنها خورشید خانوم نبود که اذیتم کنه یه عالمه جوجو اونجابود که کلی منو سر ذوق آورد وبه مامان ومامی جونم نشونشون میدادم وبا هیجان میگفتم :
جوجو............................جوجی
بعدش با استفاده از این میله ها که کارشون ایجاد حریمه با مامانی کلی دالی بازی کردم.
ببخشید مامانی صبر کن این میله ها رو به هم بچسبونم ،خیلی با فاصله چیده شدن.
دا
خوب بذارید ببینم نشستن روی صندلی عمو روضه خون وموعظه کردن چه حسی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هههههههههه چه بامزه اس این بالا نشستن.
مامانم میگه اسم این وسیله دق البابه ودر زمان قدیم کار زنگ امروزی رو میکرده.
امام زمان یعنی شما الان اینجایی؟؟؟؟
1391/01/10
من برای اولین بار به حرم حضرت معصومه رفتم که بسی شلوغ بود.
این چیه افتاده روی سقف ماشین این آقاهه .بذار برش دارم........
وای مامان سمانه ببین نینی هاشونو!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
نی نی=ماهی
آخ جون پدر جون داره نماز میخوونه برم سراغ مهر